شعر خود را از تمام شهر پنها ن کرده ام
یوسف گم گشته بی مشتری بازار میخواهد چکار
هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را مگیر
کشتی مغرورسکان دار میخواهد چکار
نقشه ها یک به یک از دیگری رفتند
این شکست مستمر آمار میخواهد چکار
در زمان جنگ زود اشغالش میکند
شهر مرزی جاده هموار میخواهد چکار
کاش عمر آدمی با مرگ پایان میگرفت
مردن تدریجی ام تکرار میخواهد چکار
بعد از این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم
شهر ویران گشته فرماندار میخواهد چکار
:: برچسبها:
مولانا,
|